نفس رضا...
سلام دوستای عزیزم یه سوال دارم خواهشا جواب بدید رضام برگشته پیشم قراره همدیگرو تو همین هفته بعد از2سال ببینیم اما رضا یگه واسه به هم رسیدنمون میگه باید یه کاری کنیم که خانوادش با ازدواجمون موافقت کنن اما من میترسم اون کارو انجام بدم بهش گفتم اگه بعدش ولم کنی چی؟؟؟گفت اعتمادت منو کشته!!!!! اما من ترس دارم مجبورم نکرده میگه اگه بگم نه قبوله وهیچی نمیگه اما دوست داره بگم باشه منم دوست دارم باهاش باشم اما از عاقبتشم میترسم شما بگید چیکار کنم؟؟؟چند روز بیشتر وقت ندارم من رضامو میخوام حتی اگه حاضر بشم این کارو بخاطرش انجام بدم اما از طرفی هم میترسم بعد از این کار وقتی که رفت باز سر یه چیز دعواون بشه و بره و تنها بذاره........... دیشب باز یه کم ناراحتش کرد اما صبح به رومم نیاورد و قهر نکرد خیلی دوستش دارم دلم میخواد باهاش باشم تا آخر عمرم... شما بگیدچیکار کنم؟؟؟ یعنی هر کاری خواست واسش انجام بدم؟؟؟؟ منتظر پیشنهادهاتون هستم...منتظرم نذاریدا...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |