نفس رضا...
سلام منو میشناسی؟؟؟؟منم نفست...شناختی...؟نه؟؟؟من همونیم که واسش میمردی...همونی که نفست بود...عشقت بود...تموم زندگیت بود...همون که بخاطرش میخواستی جلو همه وایسی...همون عشقت که هر روز به یادش بودی و نمیتونستی حتی یه ساعت ازش بی خبر باشی...همونی که الآن ماه به ماه ازش خبری نمیگیری...همونی که بهش زنگ میزدی تا با گیتار براش آهنگ بزنی و بخونی...آخ که چقدر صدات و دوست دارم چندبار موقع خوندنت صدات رو پر کردم و حالا تو تنهاییام گوش میدم و آروم اشک میریزم به حال خودم و دل میسوزونم واسه بی کسیم...!شناختی...؟؟؟؟نه؟؟باشه بازم میگم شاید بشناسی...!همونیم که تو سرمای زمستون وقتی شارژ گوشیت تموم میشد و نمیتونستی صداشو بشنوی میرفتی پای کیوسک و زنگ میزدی بهش...یادته یه بار که از کیوسک زنگ زدی موقع برگشتنت به خونه گشت جلوت رو گرفته بود تو هم گفته بودی با نامزادم صحبت میکردم...؟؟؟؟یادش بخیر چه دورانی داشتیم همیشه بهم میگفتی نمیذاری کسی مانع به هم رسیدنمون بشه اما آخرش بخاطر یه اشتباه من که ناخواسته بود و دروغای یه آدم آشغال منو راحت زدی کنار یعنی عشقمون اونقدر نبود که بخاطرش از گناهم بگذری...؟؟؟ حالا که رفتی و از من جدایی.............. سوالم اینه...حقم بود خدااااااییی...؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |