• وبلاگ : نفس رضا...
  • يادداشت : همش سراب بود
  • نظرات : 11 خصوصي ، 52 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام، متأسفم از جرياني که براتون پيش اومده، کاريه که شده و احتمالا سرزنش هم زياد شنيدين و خودتونم الان پشيمونيد، پس اينکه بگم کار بدي بوده و از اين حرفا بزنم به درد هيچکس نمي خوره، ولي بايد به دو مطلب اشاره کنم، يکي اينکه وقتي يه ماهي تقلا ميکنه خلاف جريان آب شنا کنه هر لحظه ممکنه يه عقاب سر برسه و شکارش کنه، وقتي کسي بر خلاف جريان هاي قوي عقل خودش، نصيحت عزيزانش و دستورات ديني شنا ميکنه خيلي طبيعيه يه نفر بخواد از اين موقعيت سوء استفاده کنه و بايد هر لحظه منتظر يه آسيب باشيد... ديگه اينکه متأسفانه ما آدما قدر خودمون رو نمي دونيم، انرژي جواني و احساسات پاک زنانتون رو که ميتونه قويترين عامل براي رسيدن به اهداف خيلي خيلي بلند باشه صرف يه انسان منفعت طلب مي کنيد، اگه توي اين سه سال يه هدف رو در نظر گرفته بوديد و وقت و انرژيتون رو صرف رسيدن به اون هدف مي کرديد، با انگيزه قوي که يه جوون ميتونه داشته باشه ممکن بود به جاهايي رسيده باشيد که هزار تا مثل اين پسره عمرا برسن، اون موقع لذت موفق بودن و بزرگ بودن رو ميچشيديد نه تجربه همراهي يه خائن رو ... الانم دير نيست، فقط لازمه آدم قبول کنه که خدا يجور ديگه خلقش کرده و از بقيه موجودات متفاوته، شايدم بخوايد بازم عمرتون رو با خشم و نفرت طي کنيد و بازم پشيموني در آينده، انتخاب با خودتونه... ببخشيد اگه کلامم کمي شبيه نصيحت بود ولي دلم براي اين احساسات ميسوزه که اينجوري حروم ميشن

    پاسخ

    ممنون اما من يه تصميمايي گرفتم كه سرشون وايسادم و تو وبلاگ درموردش مينويسم