سلام رضا امدم نوشته اي كه ميگفتي رو بخونم و دلم نيومد بي جوابش بذارم اين سه سال با بدبينياي توگذشت حميد قضيه قبل از تو بوده و قسمت نشدو گذشت مهدي دوست بهناز بودو من اين وسط الكي بد شدم چون امدم خوبي كنم خودم بدشدم عليرضا دوست حميدبودكه دلش ميخواست بامن باشه و من محلشم ندادم و تو خماري من مونده و مثل مار زخمي شده وبه من ربطي نداره سام دوست بهناز بودمنو ديداز من خوشش امدو گفت دخترخوبي هستي وبا بهناز نباش و حتي اجازه گرفت بيادخواستگاري امامن گفتم رضارو دوست دارم كه اون گفت ان شاا...خوشبخت بشيدو رفت امارات چون باخانواده اونجابودن وآرمين هم دوست خودته كه مثل داداشه برام و منم مثل آبجيشم وخودت شماره داديش و منم باهاش رفاقتي نكردم و خودشم ميگه هچين چيزاي نبوده من موندم چرا تهمت ميزني...؟؟؟؟مجيدم دوست داداشم و داييم بود كه خواستگارم بود يه مدت تلفني حرف زديم كه اگه يادت باشه همش به تو زنگ ميزدم و گريه ميكردم كه دوستش ندارم و آخرشم ولش كردم و گفتم كسي ديگه دوست دارم اون هم ديگه چاره اي نداشت جز قبول كردن و فقط گفت من با احساساتش بازي كردم و بازيش دادم و تمام حالا شما بگيد من گناهكارم كه كسي منو دوست داشته يا خواستگار داشتم؟؟؟هر دختري خواستگار داره و هر مردي هم ميره خواستگاري رضا تو زيادي حساسي

مرسي گلم

تو اين دو سال بهم زنگ ميزد اكثر روزاش با هم بوديم اما به شك داشت

ممنون عزيزم

اميدوارم................

اون منو مجبور نکرده فقط پيشنهاد داده

سعي ميکنم

نميدونم

ممنون

سعي خودم رو ميکنم

نزديك شماست...فرداهم مياد نزديك من